مرد میانسال بعد از آنکه هوای در دهانش را با فشار بیرون داد، برگههای چرکنویس روی میزش را مرتب کرد و خودکار آبی روی آن را برداشت. اثر فشار آرنج دست راستش، روی برگههای سفیدِ زیر آن مانده بود. برگهها را به سختی از زیر دستش آزاد کرد و…
پشت صندلی راننده نشسته بودم. تاکسی با نیش ترمزی از حرکت ایستاد تا پسر جوان ورزیدهای – که مشغول مکالمه با تلفنش بود – سوار شود. به محض نشستنش روی صندلی تاکسی، تلفنش را قطع کرد و گفت: – ای بر پدر و مادر این مسئولین … گذر نگاهش از…
پاییز ۱۴۰۰: – … بعد از عمری تحقیق و تلاش تونستم تو رو پیدا کنم. خودت خوب میدونی که دخترای زیادی دور و برم بودن و با دونهدونهشون، چند صد ساعت صحبت کرده بودم. پای درد و دلاشون نشستم، اشکاشونو پاک کردم، اونا رو با خودم… چیز … یعنی ……
مرد جوان سرش را برگرداند و به در نیمه باز نگاه کرد. همزمان با هم، سه نفر وارد آموزشگاه شدند. نفر اول دختر جوانی بود که کولهای سرمهای رنگ از دوش سمت چپش آویزان کرده بود. صورت کوچک و لاغری داشت، ابروانش در حالت عادی، هلال کاملی تشکیل میداد. چهرهاش…
از پشت بشکهها، دو سایهی کمرنگ در تاریکی، روی عرشه پهن شده بود. هوای مهگرفتهی شب تا نزدیکی موجهای خروشان دریا رسیده بود. نفتکش ایرانی در آرامش کامل، در جریان سینوسی آب دریا طی طریق میکرد. عنقریب بود که اتفاق بزرگی رخ بدهد. خدمهی ایرانی بیخبر از همه جا، روی…
خبرنگاران از اولین ساعات صبح خود را به اقامتگاه رسمی نخستوزیر رسانده بودند. همهمهشان در کاخی – که قرار بود یکی از تاریخیترین سخنرانیهای سال میلادی جاری در آن اجرا شود – طبیعی بود. لحظه به لحظه بر ازدحام جمعیت افزوده میشد. از بیرون سالن سخنرانی ، دختر خبرنگاری –…