در پایان یکی از جشن‌های پایان سال، شیخ و مریدان گعده‌ای در فضای سبز بیرون شهر داشتند که بسیار مورد شعف و شادی گشته بود. در همین میان، یکی از یاران بانمکِ شیخ جهت مزاح لوله‌ای باروت‌دار (بخوانید سیگارت) که از دیار چین به سوغات آورده بود را به آتش…
در روزگاران دور در مازندران خانی بود که چند زن و فرزند داشت. کوچک‌ترین فرزند او فرامرز بود که از مادری روستایی به نام صبحگل به دنیا آمده بود ولی دوست داشت مانند بچه‌های شهر باشد. اما فرامرز همه چیز را چپکی می‌گفت. یک‌ روز خان گفت که می‌خواهد به…
میتسوبیشی کیست؟ سالها پیش مردانی از سرزمین پارس و مازندران برای کار به ژاپن می‌رفتند. گویا آنجا پول خوبی به کارگرها میدادند. یکی از انها که از مازندران رفت قربان بود‌ . زن و بچه قربان در وضعیت اقتصادی سختی میزیستند برای همین قربان تصمیم گرفت به ژاپن برود و…
  مرد میانسال بعد از آنکه هوای در دهانش را با فشار بیرون داد، برگه‌های چرکنویس روی میزش را مرتب کرد و خودکار آبی روی آن را برداشت. اثر فشار آرنج دست راستش، روی برگه‌های سفیدِ زیر آن مانده بود. برگه‌ها را به سختی از زیر دستش آزاد کرد و…
پشت صندلی راننده نشسته بودم. تاکسی با نیش ترمزی از حرکت ایستاد تا پسر جوان ورزیده‌ای – که مشغول مکالمه با تلفنش بود – سوار شود. به محض نشستنش روی صندلی‌ تاکسی، تلفنش را قطع کرد و گفت: – ای بر پدر و مادر این مسئولین … گذر نگاهش از…
پاییز ۱۴۰۰: – … بعد از عمری تحقیق و تلاش تونستم تو رو پیدا کنم. خودت خوب می‌دونی که دخترای زیادی دور و برم بودن و با دونه‌دونه‌شون، چند صد ساعت صحبت کرده بودم. پای درد و دلاشون نشستم، اشکاشونو پاک کردم، اونا رو با خودم… چیز … یعنی ……
برجام و برپام!
keyboard_arrow_up