{اگر تا به حال فیلمهای مرد عنکبوتی را ندیدهاید، اقلا اینجا کمی دربارهاش بخوانید که با خواندن ادامه متن گیج و گنگ نشوید}
پندار پرکار دانشجوی رشته بیوفیزیک است و از دار دنیا فقط عمو و زنعمویش را دارد و با آنها زندگی میکند. آنها پیوسته این واقعیت را که او را از زمان یتیم شدن به سرپرستی گرفتهاند به رویش میآورند و با وجود اینکه اکنون او آنها را تروخشک میکند، با او مثل سگ برخورد میکنند.
پندار یکی از همترمیهایش به نام مرجان را دوست دارد؛ اما در ابراز این عشق ناتوان است. درست زمانی که به دنبال راهی برای جلب توجه مرجان است، پیشنهادی از جانب یک شرکت بزرگ تحقیقاتی دریافت میکند. شاید این همان فرصت برای تحت تأثیر گذاشتن مرجان است.
پندار درون آزمایشگاه آن شرکت، در حال انجام تحقیقاتش است که یک عنکبوت رادیواکتیوی که از محفظهاش فرار کرده – چون ما تحریمیم و نمیتوانیم چفت محفظه وارد کنیم – او را میگزد.
پندار شب به خانه برمیگردد و در حالی که احساس گیجی میکند به خواب میرود. پس از تعریق شدید و خوابهای آشفته، بیدار میشود. جلو آینه میرود و خودش را ورانداز میکند. هیکلش تغییری نکرده. عینکش را برمیدارد، همچنان چشمش ضعیف است. صبح، نمونه خونش را به آزمایشگاه میبرد. او بر اثر رادیواکتیو موجود در زهر عنکبوت، سلولهای بدنش دچار جهش شده و سه نوع سرطان بدخیم گرفته است.
کمتر از دو ماه آینده، روی تخت بیمارستان، بدون عمو و زنعمویش {چون میترسیدند خرج بیمارستان گردنشان بیافتد، نیامدند} در حال تصور لاو ترکاندن مرجان با یکی از بچهپرروهای دانشگاه و اینکه اصلاً رادیواکتیو و اورانیوم و انرژی هستهای میخواهیم چهکار؛ با بدنی مملو از غدههای سرطانی، می…
{تیتراژ}
با تشکر از اصغر فرهادی، سعید روستایی و بقیه.