در پایان یکی از جشنهای پایان سال، شیخ و مریدان گعدهای در فضای سبز بیرون شهر داشتند که بسیار مورد شعف و شادی گشته بود. در همین میان، یکی از یاران بانمکِ شیخ جهت مزاح لولهای باروتدار (بخوانید سیگارت) که از دیار چین به سوغات آورده بود را به آتش کشیده به زیر پای یکی دیگر از مریدان ول کرد. از قضا مرید مذکور قلبی پیلسوختیدار (باتری) داشت که باعث ایست آن گردید، لیکن با کوشش یاران و انجام تنفس دهان به دهان به مانند زیبای خفته از مرگ نجات یافت.
فردی از میان جمع زبان به سخن گشود و گفت: “ای شیخ در مورد این عمل ناپسند افاضهای نمیفرمائید؟”
شیخ که از صدای آن انفجار هنوز در خلسه بود اندکی زمان برد تا جواب آن جوان را پاسخ گوید و فرمود: “این که اندک مثقال لوله باروتی بیش نبود ولی خدا را سپاس که ما در آینده به سر نمیبریم، چون در آینده جوانانی از سرزمین پارس میهن خویش را با معرکهی جنگ اشتباه گرفته و با مخزنهای باروتی به اندازهی یک نارنج از خجالت هم درآمده و شهرهای خویش را بر روی سر خود میگذارند.”
مریدان که درکی از این آینده نداشتند به سخنان شیخ اعتنایی ننموده (جامهای دریده نگشته) نان و خرمای خویش بر بدن زده و به دیار برگشتند تا سالی نیکو را آغاز نمایند.
۳ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
مطالبتون عالی هستن👌
از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است😎🤣
جامه دریدن را نیاز نیست چراکه جامه، بالفور زیر نارنجک دریده میشود