کوچه یانکی‌ها

از پشت بشکه‌ها، دو سایه‌ی کم‌‌رنگ در تاریکی، روی عرشه پهن شده بود. هوای مه‌گرفته‌ی شب تا نزدیکی موج‌های خروشان دریا رسیده بود. نفتکش ایرانی در آرامش کامل، در جریان سینوسی آب دریا طی طریق می‌کرد. عنقریب بود که اتفاق بزرگی رخ بدهد. خدمه‌ی ایرانی بی‌خبر از همه جا، روی عرشه به افق مه‌آلود دریا خیره شده بودند.

*

– این نماینده‌‌ی ارتش قدرتمند ایالت متحده است که باهاتون صحبت می‌کنه، متأسفانه باید بهتون خبر بدم که ما کشتی رو تحت کنترل خودمون گرفتیم. پس به نفعتونه که با ما کنار بیاین و بذارین این نفتکش رو به سمت پایگاه خودمون هدایت کنیم.
ناخدای نفتکش دستی به محاسنش کشید و نگاهش را به سه هلی‌کوپتر آمریکایی – که با چراغ‌های پرنورشان روی دریا نورهای متحرک می‌انداختند – انداخت. زیر لب زمزمه کرد:
– پس ارتش و سپاه کجان؟ چرا این مواقع غیبشون می‌زنه؟

*

دقایقی بعد:
آمریکایی – که از همراه موبورش کمی چاقتر به نظر می‌رسید – سقلمه‌ای به او زد و با اشاره‌‌ای او را متوجه ناخدا کرد. گویا او قصد انجام کاری را داشت که چندان باب میل آن دو یانکی نبود.
– هی تو! ناخدا! فک کنم انگلیسی بلد باشی. چه غلطی میخوای بکنی؟
آمریکایی موبور از عصبانیت همراه چاقش ترسیده بود.
– مث اینکه یه چیزایی داره تو کله‌ات می‌گذره.
ایرانی‌های حاضر در کشتی، جرأت انجام هیچ کاری را نداشتند. تمام وجودشان دو چشم پر از ترس شده بود. قبل از آنکه کسی فکر جدیدی بکند، آمریکایی چاق در یک واکنش سریع، ابتدا ناخدا و سپس تمامی افراد روی عرشه را به گلوله بست. پس از شلیک گلوله‌ی چهارمش بود که هفت‌تیر دیگری را از پشتش بیرون کشید.
– پسر! چه آتیش بازی شده!
کف فلزی عرشه، تابلویی شده بود با پس‌زمینه‌‌ی قرمز؛ مزین به اجساد ایرانیان …

*

– ایرانیارو قتل عام کردیم! یوهو!
پیرزن عصبانی پنجره‌ی اتاقش را بالا داده و با عصبانیت فریاد زد:
– باز چه کوفتی مصرف کردی که نصفه شبی زده به سرت؟ اوه مسیح مقدس! به دادمون برس. شبایی – که نمی‌خوابه – باید صدای عرعرشو تحمل کنیم! وقتی خوابه، میاد بیرون عر میزنه! وقتی هم با اون دختره‌ی عنتر میره بیرون، برمی‌گردن دوتایی تو کوچه عر می‌‌زنن! یه باغ‌‌وحش پیدا نمی‌شه ببندنت؟
– بالأخره هنوز نتونسته شوک خیس کردن خودشو پیش ایرانیا تو خلیج‌فارس هضم کنه. خواب چپکی می‌بینه!
پیرمرد همجوار اتاق پیرزن، بعد از گفتن حرفش، پیپش را روشن کرد و به مرد چاق – که در حال چرخاندن پیراهنش در هوا بود – زل زد.

امتیاز دهید
هشتگ‌ها: آمریکا،ارتش،خلیج عمان،خلیج فارس،سپاه،نفت،نفتکش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
شما برای ادامه باید با شرایط موافقت کنید

keyboard_arrow_up