در دست مدیر آن ببین بیل و کلنگ است
گفتا «بکَن اینجا ره، ببین وقت که تنگ است!»
با فوریتی عجیب و همچون خود پوتین
در شبهجزیره آمد انگار که جنگ است
آورده هزار فرصت کار، فلانی
در چنتهی او نقشهای از تیر و تفنگ است
تا خرخره در قرض و قوله رفته مدیرش
با این بدهی خفن انگار پلنگ است
اصرار ز بالا و از اینها همه انکار
مافوق چه کشکیست، همهش عین جفنگ است
گفتش که «شما را سننه؟ خانهی باباست!
آتش بزنیم هم همینکار قشنگ است
ویو ره ره! جان مادرت گیر سه پیچی!
حالا که شده نوبت ما، مایهی ننگ است؟»
گفتند «خجالت بکش از موی سفیدت!»
گفتش «دکلرهست آقا! سوتی رنگ است»
پیچاند، ولی نسخه برای همه پیچید
دم میدهد آخر به تله، او که زرنگ است
۲ دیدگاه. دیدگاه تازه ای بنویسید
بسیار عالی و زیبا
مازندران عزیزم 😢