دیشب شاهد نزاع سخت و نفسگیری بودم. این درگیری همیشه بود؛ مخصوصاً بعد از تولد پسرم. نزاعی بین “وجدان بهداشتی” درون و “دوندون” درون. (همون شخصیت نادون کارتون السون و ولسون)
بدجوری دعوا بالا گرفته بود. وجدان بهداشتی درون یکی میگفت و دوندون دوتا جوابشو میداد. وجدان بهداشتی درون میگفت: «بچه که خوابید. حالا بدو برو مسواکتو بزن. آفرین.» نادون میگفت: «ولش کن الآن حس خواب اومد؛ بخواب. مگه نمیگن هر وقت بچه خوابید شما هم بخوابین. به جاش صبح فردا مسواک بزن.» وجدان بهداشتی میگفت: «برو مسواکتو بزن از این چهارتا دندونی که برات مونده چهار صباحی بیشتر استفاده کنی.» نادون میگفت: «یک شب که هزار شب نمیشه! دندونی که بخاطر یک شب مسواک نزدن بخواد خراب بشه؛ همون بهتر که نباشه.»
وجدان بهداشتی میگفت: «یک شب یک شب جمع گردد وانگهی دندون مصنوعی.» دوندون میگفت: «این شتریه که در خونه همه میخوابه. تازه دندون مصنوعی هم چیز بدی نیست. فقط نمیتونی از خِرتخِرت خیار لذت ببری که فدای سرت. خیار خِرتخِرت ندی نمیمیری که. به جاش قبل از خواب میتونی به جوابهای دندونشکنی – که همیشه توی بحثها یادت میره – فکر کنی.» وجدان بهداشتی میگفت: «آخه اینم شد فکر؟ تا صبح با عذاب وجدان میخوای چیکار کنی؟»
خلاصه، این بگومگوها داشت بالا میگرفت و نزدیک بود “خر درون” بیاد وسط و همه رو چَک و لقتی کنه که وسط کارو گرفتم.
خودمم خیلی موافق بودم. عذاب وجدان بهداشتی میگیرم شبایی که مسواک نمیزنم. نادون هم از پس این عذاب برنمیاومد. من مونده بودم بین این سهتای درون. تصمیم با خودم بود.
خیلی دوست داشتم به نتیجه اخلاقی و بار مثبت و نصیحت نرسم؛ ولی نشد. وجدان بهداشتی درونم برنده شد و رفتم مسواک زدم.
ولی بعدش لقتی بود که خر درون نثارم کرد و گفت: «این چه خریتی بود کردی؟! حالا وجدان بهداشتی درون یه ژل ضدعفونیکنندهای خورد؛ تو چرا گوش کردی؟!» چون بعد از مسواک زدن، توی تاریکی، پام محکم به در اتاق خورد و بچه بیدار شد و تا یک ساعت بیدار نگهم داشت.
خواستم بگم قبل از هر تصمیمی به خر درون هم گوش کنین. شاید حرف خوبی زد.