دوران کاردانی یه درس داشتیم به نام مقاومت مصالح که جز سنگینترین واحدهای عمران و معماریه.
استادی که داشتیم آدم باسواد و پُری بود؛ ولی متأسفانه به لحاظ اخلاقی مشکل داشت و بالاترین نمرههاش همیشه برای یک تیپ خاصی از خانمها بود 🤮
زمانی که ما این واحد رو گذروندیم، دو تا گروه دیگه هم با ما همین واحد رو داشتن و امتحانمون یکی بود با اختلاف چند سوال سختتر که مربوط به ما میشد. من هیچ جای زندگیم بچهی درسخونی نبودم و همیشه از ذخایر ادراکی طول ترم استفاده کردم (همیشه شبای امتحان یا خوابیدم یا بازی کردم 😅)
خلاصه زمان اعلام نمرات، بالاترین نمرهای که این استاد به دانشجوهاش میداد (یعنی ۱۵) نصیب من شد! فکر کنم حسین شهبازی رو با شهناز حسینی اشتباه گرفته بود 😂
ان شاءالله که پزشکیان هم همینجوری گرهگشای مشکلات کشور باشه.
چند روزی هست غیر از حواس پنجگانه و حتی حس ششم، حس هفتم جدیدی در برخی افراد مشاهده شده که به اون حس وظیفه گفته میشه.
یکی نیست بگه عزیز من، برادر من، بزرگوار!
اون موقعی که توی مملکت منصب داشتی حواس پنجگانهات درست کار نمیکرد، نه حرف مردم رو میشنیدی نه مشکلات مردم رو میدیدی و کلاً لمس بودی، حالا کدوم در به تخته خورده که فکر کردی باید بیای؟
این جمعیتی که برای شهید جمهور اومدن رو به اسم جمعیت برانداز معرفی کنید؛ اونوقت میبینید که براندازا چشمشون شفا میگیره 🙂
تو تاکسی نشستم؛ یه خانومه داشت میگفت چیه این انقلاب؟! ما قبل انقلاب این داستانا رو نداشتیم که! ما رو بدبخت کردن همه جوره. اون موقع هیچ کس نمیدونست گرونی چیه اصلاً!
گفتم حاجخانوم تاریخ اینو نمیگه ها! گرونی داشتیم و ملت اون موقع هم ناراضی بودن.
گفت برو پسر! اینا مخ شما رو شستوشو دادن! من خودم اون روزا رو دیدم که چقدر حال همه خوب بود.
گفتم شما متولد چه سالی هستین؟
گفت ۵۵! (یعنی موقع انقلاب فقط ۲ سالش بوده!)
لبخندی زدم و سعی کردم از مسیر لذت ببرم 🙂
circle
circle
circle
circle
circle